بی انتها ...

...

سائلش خضر و یوسف و حاتم
من که باشم شوم گدای علی

هر غلامی اسیر اربابی ست
از ازل من؛ سگ سرای علی

کاش می شد که جان من گیرد
ملک الموت در عزای علی

دردها را به جان خود بخرم
به یقین می رسد دوای علی

همه داراییم همین باشد
پدر و مادرم فدای علی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۹۲ مطلب با موضوع «غیر آیینی» ثبت شده است

به هر طرف که نگه می کنم تو را بینم

به این نتیجه رسیدم من عاشقت شده ام

 

دل خراب و جوانی به هم گره خورده

لبان خویش گزیدم من عاشقت شده ام

 

عجیب حجب و حیایت به چشم می آید

به چشم حجب تو دیدم من عاشقت شده ام

 

در آن زمان که تو شعر مرا ز بَر خواندی

به گوش خویش شنیدم من عاشقت شده ام

 

حروف نام کتابی شبیه اسم تو بود

من آن کتاب خریدم من عاشقت شده ام

 

ببین که عشق و فراق تو جاهلم کرده

من عاشق تو شدیدم من عاشقت شده ام

 

شنیده ام که تو هستی پزشک خون جگران

رگ حیات بریدم من عاشقت شده ام

 

بیا نشین به کنارم بیا بیا جانا

از این فراق خمیدم من عاشقت شده ام

 

به روی دست تو دیدم شبیه یک حلقه

برفت نور امیدم من عاشقت شده ام

 

خیال کردم و دیدم به لحظه ای تو نباشی

ز سینه آه کشیدم من عاشقت شده ام

 

دوباره ساعت و زنگ و دوباره بیداری

ز خواب خویش پریدم من عاشقت شده ام

سروده شده توسط وحید گل محمدی

آمد به جهان مرید سلطان ادب

آمد به جهان سید حیدری نسب


آمد به جهان مرد ادیبی شاعر

آمد به جهان سید ما سدطاهر


شد روز تولد ادیب الادبا

ایمان من و طاهر فیس بوک شما


***

شاعر که به خواب است در این وقت سحرگاه

شاعر که به خواب است به یک لحظه کوتاه


شاعر که به خواب است به رویا رخ او دید

شاعر که به خواب است به یار خویش خندید

***

از خواب که برخاست چنین داد ادامه

چون قافیه می خواست چنین داد ادامه


آن روز که آمد به ترنم طاهر

آن روز که شد به جلوه ای او ظاهر


آن روز که دیدیم همه روی چو ماهش

آن روز که می برد دل ما به نگاهش


دلداده به او تا به چنین حال نبودیم

جَلد ادبش کفتر بی بال نبودیم


در لحظهء دیدار که آغوش گشودیم

در لحظهء دیدار همین شعر سرودیم


در لحظهء دیدار که ما دست بدادیم

در لحظهء دیدار دل از هست بدادیم


این درد دل لحظهء عاشق شدن ماست

این خاطره تا روز ابد در سخن ماست ...

سروده شده توسط وحید گل محمدی

زنگ ساعت، دوباره بیداری

چند ساعت کلاس اجباری


دیدن "او" کنار آن آقا

باز دیدار و باز دیداری


من و "او"، ما مثال یک هجران

آه لعنت به شعر تکراری


آه لعنت به عشق نا فرجام

به من و عاشقی و بیماری


این خیانت برای من خوب است

می دهم من به دست خود کاری


پیش چشمم سیاه شد عالم

.

.

.

و تو بانو چه چادری داری ...


صندلی، جای مردِ دیگر نیست؟

می شود کیف خویش برداری؟


با اجازه من عاشقت شده ام

و خریدم به جان خود خواری


از برای "شما" دلم تنگ است

در فراق "شما" کنم زاری


در کنار "شما" که بنشستم

به دلم هست شور بسیاری


خواهشی از حضورتان دارم

خواستگاری کنم ... بگو آری

.

.

.

آفتاب آمده برون ای وای

رفت رویا و آمد هُشیاری


آه لعنت به عشق رویاها

زنگ ساعت، دوباره بیداری




--------------------------------

پ.ن: عاشق رو بنده و چادر سیاه او شده

        سدتقیِ سیدی بینا ترین مردم است

سروده شده توسط وحید گل محمدی

کرم نما و مرو از کنار من یارا

که بی تو بسته شود دستهایم از بالا

 

در آن دمی که تو پیش طبیب خود بودی

میان مردم این شهر بودم و تنها

 

به یاد جسم لطیفت به یاد آن خالت

به یاد روز وصال من و تو، ما دوتا

 

به یاد لمس تو هر شب میان تاریکی

به یاد دلبریت با تمام ناز و ادا

 

به یاد روز نخستین و شوق دیدارت

به یاد دیدن رویت و آن دل شیدا

 

به یاد واگن هشتم به یاد ضعف تنت

به یاد بازی با هم، گذشت ساعت ها

 

به یاد حال تو در مجلس رفیقانم

به یاد سدتقی، طاهر، علی، حمیدرضا

 

به یاد ضربه دستی که بر جبینت خورد

به یاد زخم رخت از قدیم تا حالا

 

به یاد درد تو بودم به یاد گرمایت

و ناگهان به خودم آمدم که آن آقا

 

تماس گرفت آخر، خبر ز یارم داد

دوای درد منو حال و روز زارم داد ...

سروده شده توسط وحید گل محمدی

نقشی ز فقدان می کشم، طرحی ز هجران می کشم

دیوانه گشتم از فراق، من را دعا باید کنید

 

او رفت بی جان گشته ام، بی دین و ایمان گشته ام

باز آوریدش سوی من، رحمی بر این مرتد کنید

 

با رفتنش نالان شدم، او رفت من حیران شدم

حتی به یمن یک خیال، این رفت را آید کنید

 

در کوی او بنشسته ام، دل بر سرابی بسته ام

شاید از اینجا بگذرد، راهش برایم سد کنید

 

از دور بویش میرسد، نوری ز رویش میرسد

ای شاعران با چنگ و نی، افعال را آمد کنید

 

آغوش بی پایان او، چشم من و چشمان او

این جا پر از نا محرم است، این صحنه ها را رد کنید ...

 

گر او نباشد مرده ام، گر او بماند زنده ام

لطفی کنید این بیت را، قافیه با ماند کنید

سروده شده توسط وحید گل محمدی

نشسته ام که از فراق، باز گفتگو کنم

تمام خاطرات را، دوباره زیر و رو کنم

 

پس از وداع دلبرم، قافیه ها را باختم

باید برای یار خود، یک غزل آرزو کنم

 

رویش چو ماه چارده، همچون شب تاریک من

آخر چگونه کمترین، شکوه ز روی او کنم

 

جز او ندارم دلبری، لیس کمثله بر لبم

با " لا " نفی غیر او، فریاد " الا هو " کنم

 

من چون تنور آتشم، حالا که رفته از برم

از آتش جان و تنم، شکایتی با او کنم

 

هر روزِ بعد از رفتنش، کارم دگر چنین شده

از دل غبار هجر را، با اشک شستشو کنم

 

با یاد کودکیمان، شب تا سحر گریستم

این بغض را با خون دل، مهمان در گلو کنم

 

از هجر یار خویشتن، هر لحظه دَردی می کشم

تا دیدن زیبا رخش، با دردهایم خو کنم

 

با قلب پاره پاره ام، یک چند پاره گفته ام

باشد پس از وصال او، این شعر را رفو کنم

سروده شده توسط وحید گل محمدی

مشتاق نشستم که نویسم از عشق

من باز ز هجر تو روایت کردم

 

هرچند که بیمار شدم بعد وداع

با حال بکا فقط دعایت کردم

 

تو از بر من رفتی و من با دل خون

هربار از این غصه حکایت کردم

 

من در پی تو بودم و تو سوی دگر

با ناله و اندوه صدایت کردم

 

تا گشت جدا ز پیکر من روحم

این جسم تهی نذر برایت کردم

 

تو رفتی و در پشت سرت جانم را

بر دست گرفته و فدایت کردم

سروده شده توسط وحید گل محمدی

فقط تویی به رفاقت، همیشه پابندی / به کام تلخ رفیقت، تویی که چون قندی

رود ز خاطر هر کس، اگر رفیق آسان / محال باشد اگر، از دلم رود جانان

شدی برای دلم، یک رفیق بی همتا / پس از گرفتن آن عکس، از لب دریا

یکی گرفته به دستش، دوپا و غرق سکوت / و تو گرفته ای آن عکس، از کنار بلوط*

در آن زمان که تو رفتی، بر آن لب ساحل ... / ببین که عکس تو شد، بین شعر ما حائل

سلام بر تو که هستی طلا، و من چون مس / سلام بر کرمت، ای رفیق نامتجانس

لبی که مدح تو گوید، غزل نمی خواند / غزل ز حسن تو انگشت بر دهان ماند

طلای خالص و نابی، عیار بالایی / نه طرح نو نه قدیمی، همیشه اعلایی

الا رفیق قدیمی، همیشه یارم باش / چو روزگار گذشته، تو در کنارم باش

نمی رود ز خیالم، من و تو در بازار / علی و شرط و لباسِ کنار آن شلوار

یکی به فکر فرو رفته، تا چگونه طرف... / خرید کرده ای اما، نکرده ای مصرف

-----------------------------------------------------------


* قافیه شنیداری است.


سروده شده توسط وحید گل محمدی

کل کل نه از میان ترنم شروع شد
در کوپه ای ز واگن هشتم شروع شد

 

چون بهر انتخاب فرصت نداشتیم

بازی ما بصورت رَندم شروع شد

 

خواهان خاتمه بودی پس از چهار

بازی من پس از گل پنجم شروع شد

 

تا که تمام توپ گذشت از تمام خط

آهی کشید چون گل هفتم شروع شد

 

دیدم که خیره گشته به چشمانِ خوابِ من
" آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد"

 

خنده کنان؛ گل هشتم؛ ولی نشد

بردن ولی ز واگن هشتم شروع شد ...

سروده شده توسط وحید گل محمدی

ای با صفا تر از همگان، با وفا سپهر

حتی از این رفیع و عموزاده ها سپهر

 

آوازه ات رسیده به گوش جهانیان

عزمت بلند، تا به ثریا، تا سپهر

 

اندیشه ات به حسن تفکر اجین شده

روحت ز بند نفس و قفسها جدا سپهر

 

هرکه بگفت به من که سپهر کیست؟

گویم به شوق وصف جمال تو را سپهر

 

گویم برای من هم اوست یار مهربان

گویم که هست همچو نسیم صبا سپهر

 

با مهدی و طاهر و گلگون به یک صدا

داریم با رفیع این نوا سپهر

 

ای با صفا تر از همگان، با وفا سپهر

حتی از این رفیع و عموزاده ها سپهر...

سروده شده توسط وحید گل محمدی