چه کسی گفته این بوَد مرسوم
پسری گردد عاشق دختر
من به چشمان خویش دیدم که
دختری گشته خواستگار پسر
مادرم جمله های پی در پی
گفت و از وضع دختران می گفت
نیم ساعت ز خانه بیرون بود
تا سه ساعت از این و آن می گفت
مادرم گفت دختری دیدم
پشت فرمان خودرویی زیبا
در پی یک پسر به راه افتاد
بوق می زد برای او به خدا
روی نخ دانه های تسبیحش
می کشید و به لب دعا می کرد
مادرم با نگاه اشک آلود
ذکر می گفت و گریه ها می کرد
با نگاهی که بود بس نگران
روبرویم نشست و می خندید
غرق امروز خویش بودم و او
داشت آیندهء مرا می دید
با خودم عهد کردم که
نشوم محو روی دخترکان
عاشقی بدتر است حتی از
اعتیاد به فیس بوک و دخان
دختران مجرد این شهر
سهمشان ناله ها و غم شده است
با خودت گر حساب هم بکنی
پسر خوب و پاک کم شده است
هر که خواهد که یار من بشود
همهء کارها به پای خودش
باید از خانواده ام من را
خواستگاری کند برای خودش