آتشی که بارها در پشت این در آمده
حتم دارم من که آن از بغض خیبر آمده
باز هم اجر رسالت کوچه های هاشمی
بین اولاد نبی نوبت به جعفر آمده
باز هیزم باز آتش باز هم این شهر امن
صادق آل علی را یاد، مادر آمده
بست دست صادق و سجاده اش را هم کشید
هرچه با او گفت مولا گوییا کر آمده
تا کشید آن تیغ را منصور از بین غلاف
دید بهر یاری صادق پیمبر آمده
دید مولا آتش و آن گریه های کودکان
نار بر قلبش ز داغ دخت حیدر آمده
*
زینبی که عرش را زیر دو پایش دیده است
روضه های کربلا با چشمهایش دیده است
*
زینت صدر نبی وجه ثری افتاده است
زلزله در سرزمین کربلا افتاده است
در ته گودال غرق خون شده خون خدا
در کنار علقمه سروی ز پا افتاده است
آسمان تاریک گشته از فراق ماه تاب
آتش اما در میان خیمه ها افتاده است
مردهای بی حیا از بهر غارت آمدند
ترس در دلهای آل مصطفی افتاده است
دید زینب پشت خیمه نیزه ای در خاک رفت
کودک شش ماهه از مادر جدا افتاده است
دید زینب شمر از گودال بیرون میرود
بر زمین خورشید از زیر عبا افتاده است
*
یاد زینب آمد آن لحظه که روی تل دوید
یادش آمد روی تل آن صحنه هایی را که دید
*
می برید و پنجه در گیسوی او انداخت شمر
از زمین برخاست خنجر را کنار انداخت شمر
گرچه بودند آشنا آن ناله های مادرش
نام او هم آشنا بود و ولی نشناخت شمر
چون بدست آورده بود آن گوهر نایاب را
تا خیام کوفیان آسیمه سر می تاخت شمر
از میان قتلگه تا خیمه گاه ابن سعد
در خیالش کاخ هایی از طلا می ساخت شمر
گرچه بر هم می فشرد انگشت های خویش را
شد غروب و شمس را از روی اسب انداخت شمر
باز خاک و باز خون و باز هم رخسار او
می دوید و پنجه در گیسوی او انداخت شمر