بی انتها ...

...

سائلش خضر و یوسف و حاتم
من که باشم شوم گدای علی

هر غلامی اسیر اربابی ست
از ازل من؛ سگ سرای علی

کاش می شد که جان من گیرد
ملک الموت در عزای علی

دردها را به جان خود بخرم
به یقین می رسد دوای علی

همه داراییم همین باشد
پدر و مادرم فدای علی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۹۲ مطلب با موضوع «غیر آیینی» ثبت شده است

چه کسی گفته این بوَد مرسوم

پسری گردد عاشق دختر

من به چشمان خویش دیدم که

دختری گشته خواستگار پسر

 

مادرم جمله های پی در پی

گفت و از وضع دختران می گفت

نیم ساعت ز خانه بیرون بود

تا سه ساعت از این و آن می گفت

 

مادرم گفت دختری دیدم

پشت فرمان خودرویی زیبا

در پی یک پسر به راه افتاد

بوق می زد برای او به خدا

 

روی نخ دانه های تسبیحش

می کشید و به لب دعا می کرد

مادرم با نگاه اشک آلود

ذکر می گفت و گریه ها می کرد

 

با نگاهی که بود بس نگران

روبرویم نشست و می خندید

غرق امروز خویش بودم و او

داشت آیندهء مرا می دید

 

با خودم عهد کردم که

نشوم محو روی دخترکان

عاشقی بدتر است حتی از

اعتیاد به فیس بوک و دخان

 

دختران مجرد این شهر

سهمشان ناله ها و غم شده است

با خودت گر حساب هم بکنی

پسر خوب و پاک کم شده است

 

هر که خواهد که یار من بشود

همهء کارها به پای خودش

باید از خانواده ام من را

خواستگاری کند برای خودش

سروده شده توسط وحید گل محمدی

خواب دیدم که مزدوج شده ام

راهی کاروان حج شده ام

ساکن دائم کرج شده ام

راست گردیده قد کج شده ام

صبح آمد وُ شدم بیدار

سینه ام تنگ آمد وُ این بار

 

قصد کردم که ازدواج کنم

درد این سینه را علاج کنم

آبروی خودم حراج کنم

سنت دین حق رواج کنم

سوی مادر نه پا به سر رفتم

بهر اعلام این خبر رفتم

 

مادرم تا شنید حرف مرا

خنده ای کرد و گفت شکر خدا

باید این آستین رود بالا

پسر من دگر شده آقا

بهر من او چهارقل می خواند

گرچه من را همیشه خُل می خواند

 

گفتمش دست بر دلم نگذار

غم دیگر به روی غم نگذار

مادری کن بیا و کم نگذار

پسرت غرق این الم نگذار

هر دو چشمم به اشک افتاده

شکر حق که تو را به من داده

 

گفت با من دو چشم تر داری

از غم عاشقی خبر داری؟

پسر من بگو، جگر داری؟

تو کسی را به زیر سر داری؟

خواستگاری کنم از آن دختر

تو فقط اسم او بگو مادر


حال من از فراق او زار است

حسن و زیباییش که بسیار است

پسرت بی وصال بی عار است

نام زیبای یار من کار است

من به کارم علاقه مندم چون

تو برو خواستگاری او کن

 

گر به عقدم درآوری او را

سر شب خواب می روم حتی

خواب تا ظهر را کنم ملغی

نوکرت می شوم قسم به خدا

گرچه باشد عجیب مشکل و سخت

راهی ام کن مرا به خانه بخت

سروده شده توسط وحید گل محمدی

تا سحر تایپ می کنم هر شب می فرستم به پشت هم اس ام اس

عاشقانه برای دلبر خود، به رقیبم ز حزن و غم اس ام اس

 

گاه گاهی برای معشوقم می دهم یک دو نقطه ایکس فقط

بعد از آن هم برای مرد رقیب یک دونقطه و پی دهم اس ام اس
سروده شده توسط وحید گل محمدی

هرچند اصالتا ز تک مضرابم
اما وسط بداهه خاکم بکنید

 

با آب بدون کف نمی گردم پاک

با شامپو و لیف و کیسه پاکم بکنید

 

من پیش همه به خشمگین شهره شدم
عکسم بکشید و ترسناکم بکنید

 

فعالیت گروه گر کم بشود

در قبر و کفن مرا هلاکم بکنید

 

بالای مزار من بخوانید این شعر
از ناله و بغض و گریه ها کم بکنید

سروده شده توسط وحید گل محمدی

من و ماشین و هـ دوچشم و سه راه

پشت فرمان به لحظه ای کوتاه

 

بانویی از سه راه رد می شد

با طمأنینه چون سران سپاه

 

یک تفال زدم به هـِ دوچشم

" اول روضه می‌رسد از راه "

 

سوی او تا نگاه من چرخید

گره کردم نگاه را به نگاه

 

"چشمهایم زبان نمی‌فهمند
دین ندارد که مرد خاطرخواه"

 

ابروانش کشیده و باریک

چشمهایش نه قهوه ای نه سیاه

 

"مویش از زیر روسری پیداست
دخترِه ... ، لا اله الا الله!"

 

لحظه ای گرم شعر تا گشتم

رد شد او از مقابلم ناگاه

 

" یوسفی در خیال خود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چاه"

 

سبز گشته چراغ و باید رفت

ناله دارم از این غم جانکاه

 

"آه از آنشب که چشم من افتاد
پشت فرمان به تکه ای از ماه"



پ.ن : -------------------------------------------

1- هـ دوچشم نام کتاب جناب آقای صرافان است.

2- ابیات داخل " " متعلق به جناب آقای صرافان است.

3- "اول روضه می‌رسد از راه" را از اینجا بخوانید.

سروده شده توسط وحید گل محمدی

گفتمش: باید شب شعری نکو بر پا کنیم

گفت با من اینچنین: "مجری ردیفش می کند"

 

گفتمش: یک سالن خوب و مجهز لازم است

گفت: پیش ما نشین؛ "مجری ردیفش می کند"

 

گفتمش: باید تریبون را ز سِن پایین کشید

گفت: آید بر زمین؛ "مجری ردیفش می کند"

 

گفتمش: باید صدای شاعران را ضبط کرد

گفت: بر تو آفرین؛ "مجری ردیفش می کند"

 

گفتمش: باید میان برنامه ... با لبخند گفت:

البته باید...؛ همین "مجری ردیفش می کند"

 

گفتمش: شاعر شدن سخت است و مجری سخت تر

گفت: ما را چه به این؛ "مجری ردیفش می کند"

 

گفتمش: ادمین تان مجری نباشد بهتر است

گفت: تو باشی غمین؛ "مجری ردیفش می کند"

 

گفتمش: آیا گزارش می شود برنامه ها؟

گفت: وبلاگ را ببین؛ "مجری ردیفش می کند"

سروده شده توسط وحید گل محمدی

آسمـان شهـرمـان بـا مـن رفیـق و همـدم است

حال من را دیده وُ اشک از دو چشمش می چکد

سروده شده توسط وحید گل محمدی

گرچه هستم غرق تنهایی میان موج غم
بی جهت میخندم و بی واهمه کف میزنم

 

دوری یارم غم ایام را افزون نمود
روی لب لبخند؛ اما آه دارم در دلم

 

ناخوش احوالی عجب لرزانده ابیات مرا
از درون آوار هستم در برون سرپا چو بم

 

من زمستانم ولی عمریست چون ابر بهار
روز و شب تقسیم شادی با رفیقان می کنم

 

شعر هم تاثیر در بهبودی حالم نداشت
گشت لازم تا دهم پایان غزل را لاجرم

سروده شده توسط وحید گل محمدی

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

چه سوالی بود پرسیدی تو از من شاعرا

 

تو که می دانی گرفتارم سرم گشته شلوغ

تو که می دانی عزیز من تمام ماجرا

 

مانده یک سو درس و مانده کارها سوی دگر

این وسط من مانده ام در حال نصب اپرا

 

ناگهان آوار آمد بر سرم از یک طرف

عاقبت برپا نکردی مجمع بداهه را

 

با رفیقان چون که گفتم قصد خود آمد جواب

بس کن این بیهوده گویی را و کم کن یاوه را

 

اشک هایم روی گونه شد روان از بی کسی

گفتمش با من به از مردم بمان سدطاهرا

 

دیگری گفتا که باید شاکری اذنت دهد

گفتمش اخبار کامل میدهم اینک ورا

 

شاکری را دیدم و ابراز کردم عشق خود

سوی او ارسال کردم بنده این مرقومه را

 

نازنینا ما به عشق تو جوانی داده ایم ...

با نگاهش داد اذن خلق این میخانه را

سروده شده توسط وحید گل محمدی

سارقی رفت ز دیوار مصلی بالا

با تفاسیر به من نکته قرآنی گفت

سروده شده توسط وحید گل محمدی