گرچه هستم غرق تنهایی میان موج غم
بی جهت میخندم و بی واهمه کف میزنم
دوری یارم غم ایام را افزون نمود
روی لب لبخند؛ اما آه دارم در دلم
ناخوش احوالی عجب لرزانده ابیات مرا
از درون آوار هستم در برون سرپا چو بم
من زمستانم ولی عمریست چون ابر بهار
روز و شب تقسیم شادی با رفیقان می کنم
شعر هم تاثیر در بهبودی حالم نداشت
گشت لازم تا دهم پایان غزل را لاجرم