بی انتها ...

...

سائلش خضر و یوسف و حاتم
من که باشم شوم گدای علی

هر غلامی اسیر اربابی ست
از ازل من؛ سگ سرای علی

کاش می شد که جان من گیرد
ملک الموت در عزای علی

دردها را به جان خود بخرم
به یقین می رسد دوای علی

همه داراییم همین باشد
پدر و مادرم فدای علی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آمدم محضرتان بهر تسلی مادر

به شما صبر دهد خالق یکتا مادر

 

غم فقدان نبی صبر همه عالم برد

بعد محسن شده این قامتتان تا مادر

 

خانه تان بعد نبی همچو عزاخانه شده

شور و حال خوش هر خانه بود با مادر

 

رفت پیغمبر از این دار ولی حیدر هست

سایه شوهرتان هست به سرها مادر

 

ما نمردیم شما غصه حیدر بخوری

مرتضایت نشود یکه و تنها مادر

 

گر که پر جرم و خطاییم تو از ما بگذر

از در خویش مران خیل گدا را مادر

 

کاش میشد که شما مادر ما هم بودی

میشوی مادر و مام همهء ما مادر؟

 

آمدم سر به روی دامنتان بگذارم

آمدم محضرتان بهر تسلی مادر

سروده شده توسط وحید گل محمدی

اهل سقیفه منشا یک انحراف است

مسمار در با شعله ها در ائتلاف است

در کوچه بهر بردن حیدر مصاف است

بر روی دست مادرم جای غلاف است

در کودکی بی مادری سخت است مردم

 

مادر برای پاسداری از ولایت

آمد به سوی کوچه در اوج شجاعت

در پیش روی مادرم اهل شقاوت

دادند آنجا مزد و پاداش رسالت

در کودکی بی مادری سخت است مردم

 

با روح افلاکی شده از کوچه برگشت

مضروب و هتاکی شده از کوچه برگشت

با جسم حکاکی شده از کوچه برگشت

با چادر خاکی شده از کوچه برگشت

در کودکی بی مادری سخت است مردم

 

برگشت اما زخم سیلی بر رخ او ...

برگشت اما خون لخته روی بازو ...

برگشت اما دست دارد روی پهلو ...

برگشت اما او گرفت از شوهرش رو ...

در کودکی بی مادری سخت است مردم

 

شهر نبی در خواب ... اما خانه ما

مشغول غسل مادر ما هست بابا

بر روی مادر آب را می ریزد اسما

بابا گره زد آخرین بند کفن را

در کودکی بی مادری سخت است مردم

 

رفت و گذشت آن روزها می دید زینب

هجده سر از تن جدا می دید زینب

جوشیدن خون خدا می دید زینب

جسمش به زیر دست و پا می دید زینب

مادر ببیند صحنه را سخت است مردم

سروده شده توسط وحید گل محمدی

گفتمش: باید شب شعری نکو بر پا کنیم

گفت با من اینچنین: "مجری ردیفش می کند"

 

گفتمش: یک سالن خوب و مجهز لازم است

گفت: پیش ما نشین؛ "مجری ردیفش می کند"

 

گفتمش: باید تریبون را ز سِن پایین کشید

گفت: آید بر زمین؛ "مجری ردیفش می کند"

 

گفتمش: باید صدای شاعران را ضبط کرد

گفت: بر تو آفرین؛ "مجری ردیفش می کند"

 

گفتمش: باید میان برنامه ... با لبخند گفت:

البته باید...؛ همین "مجری ردیفش می کند"

 

گفتمش: شاعر شدن سخت است و مجری سخت تر

گفت: ما را چه به این؛ "مجری ردیفش می کند"

 

گفتمش: ادمین تان مجری نباشد بهتر است

گفت: تو باشی غمین؛ "مجری ردیفش می کند"

 

گفتمش: آیا گزارش می شود برنامه ها؟

گفت: وبلاگ را ببین؛ "مجری ردیفش می کند"

سروده شده توسط وحید گل محمدی

آسمـان شهـرمـان بـا مـن رفیـق و همـدم است

حال من را دیده وُ اشک از دو چشمش می چکد

سروده شده توسط وحید گل محمدی

علیست آنکه نگاهش فقط به سوی خداست

به وصف ذات علی، وصف ذات حق پیداست

برای خصم علی دوزخ آتشین گشته

برای شیعه مولای ما جنان برپاست

 

علیست آنکه به دل دارد از جفای عدو

هزار حرف نگفته، هزار راز مگو

و سهم او شده بعد از وفات پیغمبر

هزار لحظه سکوت و هزار بغض گلو

 

علیست آنکه طنابی به دست او بستند -

- صحابیان پیمبر که عهد بشکستند

خدا گواست به زیر لوای خصم علی

تمام کفر و یهود و سقیفه همدستند

 

علیست آنکه کند درد دل فقط با چاه

میان مردم یثرب ندارد او همراه

ز بعد فاطمه تنهاترین عالم اوست

سپید گشته تمامیِ گیسوان سیاه

 

علیست آنکه جز از خون دل خضاب نکرد

به امر حضرت احمد، علی عتاب نکرد

عجیب بود خدا دید و صبر می ورزید

و دشمنان خودش را خدا عذاب نکرد

 

علیست آنکه بود اسوهء مرامِ حسن

به صبر و صلح، به جنگیدن و قیامِ حسن

به جز حسن که تواند شود مرید علی

علی بود پدر و والی و امامِ حسن

 

علیست آنکه به صحرای کربلا پسرش

به تیغ شمر لعین گشته سر جدا پسرش

تمام دشت سراسر ز خون شده گلگون

فتاده جای کفن روی بوریا؛ پسرش

سروده شده توسط وحید گل محمدی

گرچه هستم غرق تنهایی میان موج غم
بی جهت میخندم و بی واهمه کف میزنم

 

دوری یارم غم ایام را افزون نمود
روی لب لبخند؛ اما آه دارم در دلم

 

ناخوش احوالی عجب لرزانده ابیات مرا
از درون آوار هستم در برون سرپا چو بم

 

من زمستانم ولی عمریست چون ابر بهار
روز و شب تقسیم شادی با رفیقان می کنم

 

شعر هم تاثیر در بهبودی حالم نداشت
گشت لازم تا دهم پایان غزل را لاجرم

سروده شده توسط وحید گل محمدی

حال همه خوب است من اما نگرانم

یک آتش اندوه نشستست به جانم

هرچند بهار است من اما به خزانم

بهر همه عید است و من اما به فغانم

نوروز من امسال سراسر غم زهراست

 

خاکسنر چوب آتشین آن طرف در

رد لگد مرد لعین آن طرف در

خونی که شده نقش زمین آن طرف در

آن مردم در خواب ترین آن طرف در

نوروز من امسال سراسر غم زهراست

 

گیسوی حسن گشته سپید از غم سیلی

سرو قد او آه خمید از غم سیلی

روی خوش ایام ندید از غم سیلی

هر نیمه شب از خواب پرید از غم سیلی

نوروز من امسال سراسر غم زهراست

 

حال همه خوب است ولی دخت پیمبر ...

از ضربه مسمار فتادست به بستر

آن عده که دیدار نمودند ز مادر

گفتند که عمر کم او هست به آخر

نوروز من امسال سراسر غم زهراست

 

حزن و نگرانی پیمبر غم زهراست

بغض گلوی حضرت حیدر غم زهراست

عمری به دل زینب مضطر غم زهراست

 اما غم زینب غم معجر غم زهراست

نوروز من امسال سراسر غم زهراست

 

سروده شده توسط وحید گل محمدی

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

چه سوالی بود پرسیدی تو از من شاعرا

 

تو که می دانی گرفتارم سرم گشته شلوغ

تو که می دانی عزیز من تمام ماجرا

 

مانده یک سو درس و مانده کارها سوی دگر

این وسط من مانده ام در حال نصب اپرا

 

ناگهان آوار آمد بر سرم از یک طرف

عاقبت برپا نکردی مجمع بداهه را

 

با رفیقان چون که گفتم قصد خود آمد جواب

بس کن این بیهوده گویی را و کم کن یاوه را

 

اشک هایم روی گونه شد روان از بی کسی

گفتمش با من به از مردم بمان سدطاهرا

 

دیگری گفتا که باید شاکری اذنت دهد

گفتمش اخبار کامل میدهم اینک ورا

 

شاکری را دیدم و ابراز کردم عشق خود

سوی او ارسال کردم بنده این مرقومه را

 

نازنینا ما به عشق تو جوانی داده ایم ...

با نگاهش داد اذن خلق این میخانه را

سروده شده توسط وحید گل محمدی

سارقی رفت ز دیوار مصلی بالا

با تفاسیر به من نکته قرآنی گفت

سروده شده توسط وحید گل محمدی

شاعری خواست که شعری بنویسد اما

دید با مطلع او چند غزل گفته شده

سروده شده توسط وحید گل محمدی