خواب دیدم که مزدوج شده ام
راهی کاروان حج شده ام
ساکن دائم کرج شده ام
راست گردیده قد کج شده ام
صبح آمد وُ شدم بیدار
سینه ام تنگ آمد وُ این بار
قصد کردم که ازدواج کنم
درد این سینه را علاج کنم
آبروی خودم حراج کنم
سنت دین حق رواج کنم
سوی مادر نه پا به سر رفتم
بهر اعلام این خبر رفتم
مادرم تا شنید حرف مرا
خنده ای کرد و گفت شکر خدا
باید این آستین رود بالا
پسر من دگر شده آقا
بهر من او چهارقل می خواند
گرچه من را همیشه خُل می خواند
گفتمش دست بر دلم نگذار
غم دیگر به روی غم نگذار
مادری کن بیا و کم نگذار
پسرت غرق این الم نگذار
هر دو چشمم به اشک افتاده
شکر حق که تو را به من داده
گفت با من دو چشم تر داری
از غم عاشقی خبر داری؟
پسر من بگو، جگر داری؟
تو کسی را به زیر سر داری؟
خواستگاری کنم از آن دختر
تو فقط اسم او بگو مادر
حال من از فراق او زار است
حسن و زیباییش که بسیار است
پسرت بی وصال بی عار است
نام زیبای یار من کار است
من به کارم علاقه مندم چون
تو برو خواستگاری او کن
گر به عقدم درآوری او را
سر شب خواب می روم حتی
خواب تا ظهر را کنم ملغی
نوکرت می شوم قسم به خدا
گرچه باشد عجیب مشکل و سخت
راهی ام کن مرا به خانه بخت