بی انتها ...

روضه

شعرهایم همه از روضه سخن می گوید

سخن از کوچه و آن روز حسن می گوید

 

گاه از خانه و از آتش و در می گوید

گاه از ضربه مسمار خبر می گوید

 

گاه می گوید از آن سجده خونین علی

گاه می گوید از آن غصب خلافت ز ولی

 

گاه از زهر و گه از شهد عسل می گوید

مثنوی کرده رها باز غزل می گوید

 

می کند یاد ز تشییع تن و تیر و کمان

می کند یاد ز نعل و بدن و تیر و سنان

 

می برد گاه دلش را به مدینه، کوچه

می کند یادِ گل یاس در آن فصل خزان

 

می رود سوی خیام و نوجوانی دلگیر

که گرفتست به کف از پدر خویش نشان

 

باز می گردد و از خانه به سمت مسجد

می رود با حسنین سوی علی گریه کنان

 

شیر حق گشته خبردار ز هجران بتول

عرق سرد نشسته به رخ از شرم رسول

 

حیدر از خانه شبانگاه چو خارج شده است

صبح مضروب به شمشیر خوارج شده است

 

شعر می خواست که از کرب و بلا رد بشود

ته گودال رهش وای چه سان سد بشود

 

 شعر بر شاعر بیچاره مسلط شده است

قالب شعر من اینبار مسمط شده است

 

دشمن خون خدا آمده با بغض غدیر

خاندان نبی و آل خدا گشته اسیر

زینب از داغ برادر شده یک ساعته پیر

بعد عباس عجب زجر لعین گشته دلیر

 

زینت دوش نبی را ته گودال زدند

 

ته گودال شده مرکز ظلم عالم

شد جدا سر ز تن سبط نبی خاتم

آمده فاطمه با آسیه، حوّا، مریم

کعبه هم گشته سیه پوش از این ماتم و غم

 

شد غروب و سر ارباب به نی گشته بلند

 

شعر تا دید چنین صحنه ز دل زد فریاد

دم روضه شده اینبار فقط یا سجاد

 

شعر از کوفه و از شام بلا می گوید

روضه از معرکه کرببلا می گوید

 

هفتمین معنی عصمت چه جسارت ها دید

نوه کوچک ارباب اسارت را دید

 

شعر از کرببلا سوی مدینه پر زد

آتشی دید دوباره که عدو بر در زد

 

صادق آل نبی گشته چرا سرگردان؟

موسی آل علی مانده چرا در زندان؟

 

باز گشته در زندان و به کف چار غلام

کرده تشییع به یکجا غل و زنجیر و امام

 

مظهر رئفت حق آمده تدفین پدر؟

یا جواد است رسیدست به بالین پدر؟

 

شعر در قلب خراسان به زمین بنشسته

قلم شاعر بیچاره ز غم بشکسته

 

ناگهان نور به عمق دل شاعر تابید

شعر از غم شده آزاد و شده پر ز امید

 

شعر اینبار شده زائر کوی هادی

عسکری کرده زیارت شده این را نادی

 

یک نفر مانده، ز اولاد رسول سرمد

"یک نفر مانده از این قوم که بر میگردد"



نوشته شده توسط سروده شده توسط وحید گل محمدی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
بی انتها ...

...

سائلش خضر و یوسف و حاتم
من که باشم شوم گدای علی

هر غلامی اسیر اربابی ست
از ازل من؛ سگ سرای علی

کاش می شد که جان من گیرد
ملک الموت در عزای علی

دردها را به جان خود بخرم
به یقین می رسد دوای علی

همه داراییم همین باشد
پدر و مادرم فدای علی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

شعرهایم همه از روضه سخن می گوید

سخن از کوچه و آن روز حسن می گوید

 

گاه از خانه و از آتش و در می گوید

گاه از ضربه مسمار خبر می گوید

 

گاه می گوید از آن سجده خونین علی

گاه می گوید از آن غصب خلافت ز ولی

 

گاه از زهر و گه از شهد عسل می گوید

مثنوی کرده رها باز غزل می گوید

 

می کند یاد ز تشییع تن و تیر و کمان

می کند یاد ز نعل و بدن و تیر و سنان

 

می برد گاه دلش را به مدینه، کوچه

می کند یادِ گل یاس در آن فصل خزان

 

می رود سوی خیام و نوجوانی دلگیر

که گرفتست به کف از پدر خویش نشان

 

باز می گردد و از خانه به سمت مسجد

می رود با حسنین سوی علی گریه کنان

 

شیر حق گشته خبردار ز هجران بتول

عرق سرد نشسته به رخ از شرم رسول

 

حیدر از خانه شبانگاه چو خارج شده است

صبح مضروب به شمشیر خوارج شده است

 

شعر می خواست که از کرب و بلا رد بشود

ته گودال رهش وای چه سان سد بشود

 

 شعر بر شاعر بیچاره مسلط شده است

قالب شعر من اینبار مسمط شده است

 

دشمن خون خدا آمده با بغض غدیر

خاندان نبی و آل خدا گشته اسیر

زینب از داغ برادر شده یک ساعته پیر

بعد عباس عجب زجر لعین گشته دلیر

 

زینت دوش نبی را ته گودال زدند

 

ته گودال شده مرکز ظلم عالم

شد جدا سر ز تن سبط نبی خاتم

آمده فاطمه با آسیه، حوّا، مریم

کعبه هم گشته سیه پوش از این ماتم و غم

 

شد غروب و سر ارباب به نی گشته بلند

 

شعر تا دید چنین صحنه ز دل زد فریاد

دم روضه شده اینبار فقط یا سجاد

 

شعر از کوفه و از شام بلا می گوید

روضه از معرکه کرببلا می گوید

 

هفتمین معنی عصمت چه جسارت ها دید

نوه کوچک ارباب اسارت را دید

 

شعر از کرببلا سوی مدینه پر زد

آتشی دید دوباره که عدو بر در زد

 

صادق آل نبی گشته چرا سرگردان؟

موسی آل علی مانده چرا در زندان؟

 

باز گشته در زندان و به کف چار غلام

کرده تشییع به یکجا غل و زنجیر و امام

 

مظهر رئفت حق آمده تدفین پدر؟

یا جواد است رسیدست به بالین پدر؟

 

شعر در قلب خراسان به زمین بنشسته

قلم شاعر بیچاره ز غم بشکسته

 

ناگهان نور به عمق دل شاعر تابید

شعر از غم شده آزاد و شده پر ز امید

 

شعر اینبار شده زائر کوی هادی

عسکری کرده زیارت شده این را نادی

 

یک نفر مانده، ز اولاد رسول سرمد

"یک نفر مانده از این قوم که بر میگردد"

سروده شده توسط وحید گل محمدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی