چنان معجون آرامش چنان داروی خواب آور
برای طفل شش ماهه بود آغوش آب آور
عمو آید به دوش خود نشانده باز اصغر را
ستاره ها شده خیره به ماه آفتاب آور
سکینه سوی او آمد برایش مشک آورده
و گفتا جرعه ای از آب امیدی از سراب آور
دو دستش قطع شد اما به دندان دارد او یک مشک
شتابد سوی گهواره به زیر لب که تاب آور
عمودی رفت بالا و ... حسین می گفت با حسرت
جوانان بنی هاشم ... علی اکبر عقاب آور
ندا میزد که هست آیا کسی که یار من باشد؟
کجایی ماه من عباس سوالم را جواب آور