بی انتها ...

واقعه

دیدم این واقعه را در دل یک کوچه تنگ

داشت یک مرد لعین با زن تنها سر جنگ

 

مرد بد نام به کوچه چو بدید حیدر نیست

بست راه حسن و فاطمه بی صبر و درنگ

 

دست آن مرد لعین تا که به بالا آمد

صورت مادری از جنس ملک خورد به سنگ

 

پسرش گریه کنان داشت تماشا می کرد

روی مادر شده با چادر مشکی هم رنگ

 

مادر از ضربه سیلی به روی خاک افتاد

کودکش زود گرفت چادر مادر در چنگ

 

کمکش کرد دوباره که به راه افتد او

کرده با مادر خود هر قدمش هم آهنگ

 

بعد از آن واقعه موهای حسن گشت سپید

بعد از آن واقعه روی خوش ایام ندید ...



نوشته شده توسط سروده شده توسط وحید گل محمدی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
بی انتها ...

...

سائلش خضر و یوسف و حاتم
من که باشم شوم گدای علی

هر غلامی اسیر اربابی ست
از ازل من؛ سگ سرای علی

کاش می شد که جان من گیرد
ملک الموت در عزای علی

دردها را به جان خود بخرم
به یقین می رسد دوای علی

همه داراییم همین باشد
پدر و مادرم فدای علی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

دیدم این واقعه را در دل یک کوچه تنگ

داشت یک مرد لعین با زن تنها سر جنگ

 

مرد بد نام به کوچه چو بدید حیدر نیست

بست راه حسن و فاطمه بی صبر و درنگ

 

دست آن مرد لعین تا که به بالا آمد

صورت مادری از جنس ملک خورد به سنگ

 

پسرش گریه کنان داشت تماشا می کرد

روی مادر شده با چادر مشکی هم رنگ

 

مادر از ضربه سیلی به روی خاک افتاد

کودکش زود گرفت چادر مادر در چنگ

 

کمکش کرد دوباره که به راه افتد او

کرده با مادر خود هر قدمش هم آهنگ

 

بعد از آن واقعه موهای حسن گشت سپید

بعد از آن واقعه روی خوش ایام ندید ...

سروده شده توسط وحید گل محمدی

نظرات  (۲)

۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۱۱ hzv seyed سید مجتبی
مرد بد نام به کوچه چو بدید حیدر نیست....
آخ آخ آخ ......وای مادر 
۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۳ روح اله مهدوی
بسم ربی ...
غروبا همه میگن غروب اون کوچه رو از یاد ببرم
اما
نمیشه...
یاعلی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی