"هر
قطاری در جهان از شوق، سوتش ممتدست
آرزویش
بودنِ در خطِّ تهران-مشهدست"
سید ایمان زعفرانچی
هر
قطاری در جهان از شوق، سوتش ممتدست
آرزویش
بودنِ در خطِّ تهران-مشهدست
آن مسیری که بود ریل اش صراط المستقیم
روضه رضوان برای هر مسافر مقصدست
هر مریضی را که دکترها جوابش کرده اند
با هزاران آرزو سوی امامش آمدست
لطف این آقا ندارد شیعه و سنی و غیر
رئفتش همچون خداوند دوعالم بی حدست
هرکسی در این حرم وارد شود حاجت رواست
دست خالی گر رود سائل برای شه بدست
هر
کسی دارد به دل یک آرزو در صحن او
آرزوی
من ولی بوسیدن آن گنبدست
آرزوی
اولم دیدار آن صحن و سراست
آرزوی
آخرم مردن کنار مرقدست
*
از همین جا می دهم بر تو سلام ای بهترین
السلام ای حضرت مشکل گشای زائرین
*
فارغ از دنیا شوم پر می کشم تا بیکران
می رسم تا جانب باب الجوادت هر زمان
چند لحظه می کنم اذن ورودی زمزمه
اشک از چشمان هر عاشق شود اینجا روان
صحن جامع صحن آزادی و صحن انقلاب
در میان جنت العلی شدم من میهمان
از میان صحن هایت یک به یک رد میشوم
می زنم خود را گره بر پنجره فولادتان
حاجتم را روی لب می آورم اما شما
میدهی حاجات را گرچه نیاید بر زبان
با تو می گویم دلم تنگ محرم گشته است
با تو می گویم که روزیم شده آه و فغان
ای کریم ابن کریم این بنده عاشق را
یا ببر کرب و بلا یا به محرم برسان
*
یا ببر کرب و بلا یا به محرم ... تا من
شکنم سر ز غم تشنه صد پاره بدن
*
این
چه شوریست که در عرش برین افتاده؟
لرزه بر پیکر اسلام مبین افتاده
غرق خون گشته چرا ارض و سما وقت غروب؟
زینت دوش نبی روی زمین افتاده؟
ذوالجناح از چه سرش را به زمین می کوبد؟
نکند شاه جهان از روی زین افتاده؟
آسمان ها ز چه رو این همه تاریک شده؟
از سر نیزه مگر ماه ترین افتاده؟
کودکان از چه همه سوی بیابان رفتند؟
از چه رو در پیشان زجر لعین افتاده؟
عمر سعد چرا جشن به پا کرده مگر
هر دو دست پسر ام بنین افتاده؟
نه؛ گمانم که کسی با هیجان گفت به شمر
معجر از روی سر پرده نشین افتاده