بی انتها ...

روایت

مشتاق نشستم که نویسم از عشق

من باز ز هجر تو روایت کردم

 

هرچند که بیمار شدم بعد وداع

با حال بکا فقط دعایت کردم

 

تو از بر من رفتی و من با دل خون

هربار از این غصه حکایت کردم

 

من در پی تو بودم و تو سوی دگر

با ناله و اندوه صدایت کردم

 

تا گشت جدا ز پیکر من روحم

این جسم تهی نذر برایت کردم

 

تو رفتی و در پشت سرت جانم را

بر دست گرفته و فدایت کردم



نوشته شده توسط سروده شده توسط وحید گل محمدی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
بی انتها ...

...

سائلش خضر و یوسف و حاتم
من که باشم شوم گدای علی

هر غلامی اسیر اربابی ست
از ازل من؛ سگ سرای علی

کاش می شد که جان من گیرد
ملک الموت در عزای علی

دردها را به جان خود بخرم
به یقین می رسد دوای علی

همه داراییم همین باشد
پدر و مادرم فدای علی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

مشتاق نشستم که نویسم از عشق

من باز ز هجر تو روایت کردم

 

هرچند که بیمار شدم بعد وداع

با حال بکا فقط دعایت کردم

 

تو از بر من رفتی و من با دل خون

هربار از این غصه حکایت کردم

 

من در پی تو بودم و تو سوی دگر

با ناله و اندوه صدایت کردم

 

تا گشت جدا ز پیکر من روحم

این جسم تهی نذر برایت کردم

 

تو رفتی و در پشت سرت جانم را

بر دست گرفته و فدایت کردم

سروده شده توسط وحید گل محمدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی