این مصحف حمید به پایان رسیده است
آموزش وحید به پایان رسیده است
بعد از گذشت چهار سال آزگار
جمعی به جشن شعر نکویش شنیده است
بهر رفاه و شور وحیدش برای درس
هرچه که خواست پدرجان خریده است
مادر ولی برای پسرنذر می کند
قلبش فقط به عشق وحیدش تپیده است
خواهر که موعظه هایش ثمر نداشت
آهی عجیب از دل خونش کشیده است
آن یک برادرش که بود یاور وحید
از فرط انتظار کمر را خمیده است
اما حبیب که باشد قلندری
چوب از میان چرخ برادر کشیده است
تقدیم می شود این مصحف حمید
بر خانواده ای که نیاتش سعیده است
شاید که باورش نشود هر گز هیچ کس
این مصحف حمید به پایان رسیده است