بی انتها ...

...

سائلش خضر و یوسف و حاتم
من که باشم شوم گدای علی

هر غلامی اسیر اربابی ست
از ازل من؛ سگ سرای علی

کاش می شد که جان من گیرد
ملک الموت در عزای علی

دردها را به جان خود بخرم
به یقین می رسد دوای علی

همه داراییم همین باشد
پدر و مادرم فدای علی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

به هر طرف که نگه می کنم تویی آنجا

به این نتیجه رسیدم تو عاشقم شده ای

 

عجیب ناز و ادایت به چشم می آید

در عمق چشم تو دیدم تو عاشقم شده ای

 

در آن زمان که تو شعر از بدیع می خواندی*

به گوش خویش شنیدم تو عاشقم شده ای

 

به روی جزوه خود یا ودود حک کردی

ودود نه؛ که وحیدم تو عاشقم شده ای

 

من از تمامی عالم بریده ام اما

چون از شما نبریدم تو عاشقم شده ای

 

به حکم نقل حکیمان ز عشق یکطرفه

لبان خویش گزیدم تو عاشقم شده ای

دوباره صبح و دوباره صدای زنگ موبایل

ز خواب خویش پریدم تو عاشقم شده ای

 

---------------------------------------------

پ.ن: علیرضا بدیع

* میان عاشق و عاشق نما تفاوت هاست

یکی از آن همه چشمش به پیچش مو نیست

 

سروده شده توسط وحید گل محمدی

به هر طرف که نگه می کنم تو را بینم

به این نتیجه رسیدم من عاشقت شده ام

 

دل خراب و جوانی به هم گره خورده

لبان خویش گزیدم من عاشقت شده ام

 

عجیب حجب و حیایت به چشم می آید

به چشم حجب تو دیدم من عاشقت شده ام

 

در آن زمان که تو شعر مرا ز بَر خواندی

به گوش خویش شنیدم من عاشقت شده ام

 

حروف نام کتابی شبیه اسم تو بود

من آن کتاب خریدم من عاشقت شده ام

 

ببین که عشق و فراق تو جاهلم کرده

من عاشق تو شدیدم من عاشقت شده ام

 

شنیده ام که تو هستی پزشک خون جگران

رگ حیات بریدم من عاشقت شده ام

 

بیا نشین به کنارم بیا بیا جانا

از این فراق خمیدم من عاشقت شده ام

 

به روی دست تو دیدم شبیه یک حلقه

برفت نور امیدم من عاشقت شده ام

 

خیال کردم و دیدم به لحظه ای تو نباشی

ز سینه آه کشیدم من عاشقت شده ام

 

دوباره ساعت و زنگ و دوباره بیداری

ز خواب خویش پریدم من عاشقت شده ام

سروده شده توسط وحید گل محمدی

آمد به جهان مرید سلطان ادب

آمد به جهان سید حیدری نسب


آمد به جهان مرد ادیبی شاعر

آمد به جهان سید ما سدطاهر


شد روز تولد ادیب الادبا

ایمان من و طاهر فیس بوک شما


***

شاعر که به خواب است در این وقت سحرگاه

شاعر که به خواب است به یک لحظه کوتاه


شاعر که به خواب است به رویا رخ او دید

شاعر که به خواب است به یار خویش خندید

***

از خواب که برخاست چنین داد ادامه

چون قافیه می خواست چنین داد ادامه


آن روز که آمد به ترنم طاهر

آن روز که شد به جلوه ای او ظاهر


آن روز که دیدیم همه روی چو ماهش

آن روز که می برد دل ما به نگاهش


دلداده به او تا به چنین حال نبودیم

جَلد ادبش کفتر بی بال نبودیم


در لحظهء دیدار که آغوش گشودیم

در لحظهء دیدار همین شعر سرودیم


در لحظهء دیدار که ما دست بدادیم

در لحظهء دیدار دل از هست بدادیم


این درد دل لحظهء عاشق شدن ماست

این خاطره تا روز ابد در سخن ماست ...

سروده شده توسط وحید گل محمدی

زنگ ساعت، دوباره بیداری

چند ساعت کلاس اجباری


دیدن "او" کنار آن آقا

باز دیدار و باز دیداری


من و "او"، ما مثال یک هجران

آه لعنت به شعر تکراری


آه لعنت به عشق نا فرجام

به من و عاشقی و بیماری


این خیانت برای من خوب است

می دهم من به دست خود کاری


پیش چشمم سیاه شد عالم

.

.

.

و تو بانو چه چادری داری ...


صندلی، جای مردِ دیگر نیست؟

می شود کیف خویش برداری؟


با اجازه من عاشقت شده ام

و خریدم به جان خود خواری


از برای "شما" دلم تنگ است

در فراق "شما" کنم زاری


در کنار "شما" که بنشستم

به دلم هست شور بسیاری


خواهشی از حضورتان دارم

خواستگاری کنم ... بگو آری

.

.

.

آفتاب آمده برون ای وای

رفت رویا و آمد هُشیاری


آه لعنت به عشق رویاها

زنگ ساعت، دوباره بیداری




--------------------------------

پ.ن: عاشق رو بنده و چادر سیاه او شده

        سدتقیِ سیدی بینا ترین مردم است

سروده شده توسط وحید گل محمدی

شعرهایم همه از روضه سخن می گوید

سخن از کوچه و آن روز حسن می گوید

 

گاه از خانه و از آتش و در می گوید

گاه از ضربه مسمار خبر می گوید

 

گاه می گوید از آن سجده خونین علی

گاه می گوید از آن غصب خلافت ز ولی

 

گاه از زهر و گه از شهد عسل می گوید

مثنوی کرده رها باز غزل می گوید

 

می کند یاد ز تشییع تن و تیر و کمان

می کند یاد ز نعل و بدن و تیر و سنان

 

می برد گاه دلش را به مدینه، کوچه

می کند یادِ گل یاس در آن فصل خزان

 

می رود سوی خیام و نوجوانی دلگیر

که گرفتست به کف از پدر خویش نشان

 

باز می گردد و از خانه به سمت مسجد

می رود با حسنین سوی علی گریه کنان

 

شیر حق گشته خبردار ز هجران بتول

عرق سرد نشسته به رخ از شرم رسول

 

حیدر از خانه شبانگاه چو خارج شده است

صبح مضروب به شمشیر خوارج شده است

 

شعر می خواست که از کرب و بلا رد بشود

ته گودال رهش وای چه سان سد بشود

 

 شعر بر شاعر بیچاره مسلط شده است

قالب شعر من اینبار مسمط شده است

 

دشمن خون خدا آمده با بغض غدیر

خاندان نبی و آل خدا گشته اسیر

زینب از داغ برادر شده یک ساعته پیر

بعد عباس عجب زجر لعین گشته دلیر

 

زینت دوش نبی را ته گودال زدند

 

ته گودال شده مرکز ظلم عالم

شد جدا سر ز تن سبط نبی خاتم

آمده فاطمه با آسیه، حوّا، مریم

کعبه هم گشته سیه پوش از این ماتم و غم

 

شد غروب و سر ارباب به نی گشته بلند

 

شعر تا دید چنین صحنه ز دل زد فریاد

دم روضه شده اینبار فقط یا سجاد

 

شعر از کوفه و از شام بلا می گوید

روضه از معرکه کرببلا می گوید

 

هفتمین معنی عصمت چه جسارت ها دید

نوه کوچک ارباب اسارت را دید

 

شعر از کرببلا سوی مدینه پر زد

آتشی دید دوباره که عدو بر در زد

 

صادق آل نبی گشته چرا سرگردان؟

موسی آل علی مانده چرا در زندان؟

 

باز گشته در زندان و به کف چار غلام

کرده تشییع به یکجا غل و زنجیر و امام

 

مظهر رئفت حق آمده تدفین پدر؟

یا جواد است رسیدست به بالین پدر؟

 

شعر در قلب خراسان به زمین بنشسته

قلم شاعر بیچاره ز غم بشکسته

 

ناگهان نور به عمق دل شاعر تابید

شعر از غم شده آزاد و شده پر ز امید

 

شعر اینبار شده زائر کوی هادی

عسکری کرده زیارت شده این را نادی

 

یک نفر مانده، ز اولاد رسول سرمد

"یک نفر مانده از این قوم که بر میگردد"

سروده شده توسط وحید گل محمدی

از لا به لای خنجر و حنجر روانه شد
خون خدای عزوجل روی ریگ ها...

سروده شده توسط وحید گل محمدی
گر بود باب الحسین یک در ز درهای بهشت

حتم دارم باقی درها به نام مجتبی ست


صلح او بنیانگذار جنگ حق و باطل است

در جمل " هل من مبارز؟" در کلام مجتبی ست ...

سروده شده توسط وحید گل محمدی

هرکس به یک طریق شب را سحر کند

مـا تـا اذان صبـح؛ گریـان زیـنـبـیـم


سروده شده توسط وحید گل محمدی

کودکان شام هم مردی برای خود شدند ...

دیگر اما سنگ نه! خمپاره سویت می زنند

سروده شده توسط وحید گل محمدی

تا نبی دست علی را تا سما بالا گرفت

در دل دنیا پرستان عقده ها بالا گرفت

 

تا که فهمیدند حق حاکمیت با علیست

کینه از بدر و احد با مرتضی بالا گرفت

 

اهل یثرب درمیان کوچه ها هیزم به دست

شعله ها در خانه خیرالنسا بالا گرفت

 

مادری با کودک خود در میان کوچه ای  

پاره های نامه را یک بی حیا بالا گرفت

 

مرتضی در سجده بود و یک لعین پشت سرش

ضربه اش را زد سپس شمشیر را بالا گرفت

 

بعد از آن تشت پر از خون بعد از آن تشییع تلخ

دشمنی ها با علی تا کربلا بالا گرفت

 

کودک شش ماهه را بر قلب بابا دوختند

دست خونی را پدر سوی خدا بالا گرفت

 

زینت دوش نبی روی زمین افتاده بود

بهر شکر خالقش دست دعا بالا گرفت

 

ناله هل من معینش را کسی پاسخ نداد

بهر غارت جنگ بین اشقیا بالا گرفت

سروده شده توسط وحید گل محمدی