در میان قفس نشسته ولی راضی از حال و روز امروز است
مرد افسرده ای که روزی داشت یک زمین را به زیر پای خودش
در میان قفس نشسته ولی راضی از حال و روز امروز است
مرد افسرده ای که روزی داشت یک زمین را به زیر پای خودش
این شعر عفیف است ولی فلسفه دارد
بی جان و نحیف است ولی فلسفه دارد
با شاعر و اشعار دگر کار ندارد
یک شعر شریف است ولی فلسفه دارد
در وزن اگرچه دو سرش هم قد هم شد
در بطن چو قیف است ولی فلسفه دارد
یک جلوه آن صلب و برندست چنان تیغ
یک جلوه لطیف است ولی فلسفه دارد
در فلسفه اول آن هست نکاتی
کان نکته ظریف است ولی فلسفه دارد
یک فلسفه اش گفتن شعریست که در آن
این جمله ردیف است ولی فلسفه دارد
هر چند که یک بیت نکو نیست میانش
هرچند ضعیف است ولی فلسفه دارد
می ایستم رودرروی این شهر
با چشم های خیس از غربت
در بین مردم هستم و حتی
مهجور تر از برج میلادم