شعر من در وصف شاه دین ندارد قیمتی
چون خود ذات خدا مرثیه خوان کربلاست
کار مشترک سعید نوروزی، محمدرضا پیرو و وحید گل محمدی
الا یاران جانی گوش دارید
نصیحت های من را نوش دارید
و این بار گران بر دوش دارید
خدارا ای عزیزان هوش دارید
همیشه پای یک زن در میان است
یکی می گفت با من این سخن را
برای دلخوشی و حال فردا
اگر داری درونت قلب شیدا
بگو این جمله را با مام و بابا
همیشه پای یک زن در میان است
به زخم سینه ام مرهم نشسته
به قلبم گرمی عالم نشسته
دو عاشق در کنار هم نشسته
کنارم یک نفر بی غم نشسته
همیشه پای یک زن در میان است
اگر شد روزیم ماشین و خانه
اگرچه گفته ام صدها ترانه
اگر شعرم نگشته عاشقانه
ولی داد از زن و داد از زمانه
همیشه پای یک زن در میان است
در این دنیا که هر روزش خزان است
برای غصه ها قلبم مکان است
و پشت مرد ها از غم کمان است
جهان از دست زنها در فغان است
همیشه پای یک زن در میان است
اگر تا کهکشان ها پر کشیدی
اگر در خاک و خون خود تپیدی
اگر از خاندانت بد شنیدی
اگر از مادرت لطفی ندیدی
همیشه پای یک زن در میان است
اگر که دوستان ترک تو گفتند
اگر که دشمنان ترک تو گفتند
اگر که محرمان ترک تو گفتند
اگر نا محرمان ترک تو گفتند
همیشه پای یک زن در میان است
اگر دیدی که مالت گشته تاراج
و اخلاقت شده دریای مواج
اگر شاهی شدی بی مال و بی تاج
امان از مه گل و مهتاب و مه تاج
همیشه پای یک زن در میان است
اگر دیدی که پولی در کفت نیست
اگر دیدی که قلبت میکند ایست
اگر دیدی که هر روزت دهد لیست
و در آخر تو را از صد دهد بیست
همیشه پای یک زن در میان است
خداوندا مرا آن ده که آن به
نه چون نسوان که دادی عقلشان که
و حرف آخرم در شام پر مه
که آن بیچاره ها را هم شفا ده
همیشه پای یک زن در میان است
چه کسی گفته این بوَد مرسوم
پسری گردد عاشق دختر
من به چشمان خویش دیدم که
دختری گشته خواستگار پسر
مادرم جمله های پی در پی
گفت و از وضع دختران می گفت
نیم ساعت ز خانه بیرون بود
تا سه ساعت از این و آن می گفت
مادرم گفت دختری دیدم
پشت فرمان خودرویی زیبا
در پی یک پسر به راه افتاد
بوق می زد برای او به خدا
روی نخ دانه های تسبیحش
می کشید و به لب دعا می کرد
مادرم با نگاه اشک آلود
ذکر می گفت و گریه ها می کرد
با نگاهی که بود بس نگران
روبرویم نشست و می خندید
غرق امروز خویش بودم و او
داشت آیندهء مرا می دید
با خودم عهد کردم که
نشوم محو روی دخترکان
عاشقی بدتر است حتی از
اعتیاد به فیس بوک و دخان
دختران مجرد این شهر
سهمشان ناله ها و غم شده است
با خودت گر حساب هم بکنی
پسر خوب و پاک کم شده است
هر که خواهد که یار من بشود
همهء کارها به پای خودش
باید از خانواده ام من را
خواستگاری کند برای خودش
خواب دیدم که مزدوج شده ام
راهی کاروان حج شده ام
ساکن دائم کرج شده ام
راست گردیده قد کج شده ام
صبح آمد وُ شدم بیدار
سینه ام تنگ آمد وُ این بار
قصد کردم که ازدواج کنم
درد این سینه را علاج کنم
آبروی خودم حراج کنم
سنت دین حق رواج کنم
سوی مادر نه پا به سر رفتم
بهر اعلام این خبر رفتم
مادرم تا شنید حرف مرا
خنده ای کرد و گفت شکر خدا
باید این آستین رود بالا
پسر من دگر شده آقا
بهر من او چهارقل می خواند
گرچه من را همیشه خُل می خواند
گفتمش دست بر دلم نگذار
غم دیگر به روی غم نگذار
مادری کن بیا و کم نگذار
پسرت غرق این الم نگذار
هر دو چشمم به اشک افتاده
شکر حق که تو را به من داده
گفت با من دو چشم تر داری
از غم عاشقی خبر داری؟
پسر من بگو، جگر داری؟
تو کسی را به زیر سر داری؟
خواستگاری کنم از آن دختر
تو فقط اسم او بگو مادر
حال من از فراق او زار است
حسن و زیباییش که بسیار است
پسرت بی وصال بی عار است
نام زیبای یار من کار است
من به کارم علاقه مندم چون
تو برو خواستگاری او کن
گر به عقدم درآوری او را
سر شب خواب می روم حتی
خواب تا ظهر را کنم ملغی
نوکرت می شوم قسم به خدا
گرچه باشد عجیب مشکل و سخت
راهی ام کن مرا به خانه بخت
چنان معجون آرامش چنان داروی خواب آور
برای طفل شش ماهه بود آغوش آب آور
عمو آید به دوش خود نشانده باز اصغر را
ستاره ها شده خیره به ماه آفتاب آور
سکینه سوی او آمد برایش مشک آورده
و گفتا جرعه ای از آب امیدی از سراب آور
دو دستش قطع شد اما به دندان دارد او یک مشک
شتابد سوی گهواره به زیر لب که تاب آور
عمودی رفت بالا و ... حسین می گفت با حسرت
جوانان بنی هاشم ... علی اکبر عقاب آور
ندا میزد که هست آیا کسی که یار من باشد؟
کجایی ماه من عباس سوالم را جواب آور