جنب چمران خروجی همت
نیمه شب بین کوچهء خلوت
خانمی بود بین آن کوچه
با حیا، با وقار، با عفت
هرچه نزدیک تر به من می شد
می زد این قلب خسته با شدت
می شنیدم صدای قلبم را
با دو گوشم چه واضح و راحت
از کنارم گذشت یک لحظه
تا شدم من غریق این غفلت
سوی او با شتاب برگشتم
با صدای ضعیف و با لکنت
زیر لب گفتم آی خا خانم
می شود با شما کنم صحبت؟
می شود با هم آشنا بشویم؟
تا که پایان دهیم این غربت
گفت پیشم بیا عزیز دلم
من چنان مادر و چنان عمت
مشکلت را به من بگو مادر
درد دل کن بگو از این حسرت
روی خود را دوباره چرخاندم
و دویدم عجیب با سرعت
تا ته کوچه من دویدم و بعد
خجل از این ذلالت و خفت
با خودم تا به صبح می گفتم
به من کور عینکی لعنت