ای تو حماسهء 9 دِی، ای حضور محض
چون با تو ام، میانهء فتنه غبار نیست
هرچند که هست پدرت بین ما حجاب
تو در دل منی، به خدا این شعار نیست
مردم برای دیدن رویت به خواهشند
دردا که حُسن تو به کسی آشکار نیست
هر کس که دیده تو را عاشقت شدست
جبر است عشق به تو، اختیار نیست
کم نیست مدعی عشق در این ازدحام شهر
اما کسی ز زخم لبت بی قرار نیست
این دل شده ز زخم لبت دشت زخم ها
چون ریگ دشت، زخم دلم را شمار نیست
کار جنون من به تماشا کشیده است
هرگز دمی برای مرد، کار، عار نیست
خرده مگیر که رسوا شدم چنین
جانا هرج بر عاشق گشته شکار نیست
گر وصل ما بُوَد به زمستان، به دِی، به
9
نوروز سال های نکو با بهار نیست ...