مادرم گفته عاشقش بشوم
من فقط گفته ام به روی دو چشم
قافیه چو نبود مجبورم
می شوم عاشق سبوی دو چشم
شعرم از اشک دیدگان تر شد
روزگارم شبیه مصرع پیش
این چه عشق پر از غم و دردیست
شده در این وصال قلبم ریش
همه عاشق شوند و خوش باشند
همه در وصل یار کیفورند
من احمق به وصل هم برسم
چشمهای قشنگ من کورند
بیخیال فراق عشق نخست
می شوم در خیال هایم گم
می رود قصه باز آنجا که
شده آغاز اپیزود سوم
می روم کربلا برای دعا
میروم تا زیارتی بکنم
دست کم از دل شکسته او
با نگاهم عیادتی بکنم
چشم بد دور عمرتان بسیار
کس نبیند ملاتان آقا
شعر من نیست شعر من چه شده؟
می روم باز سمت کرببلا
با خودم فکر می کنم اصلا
اهل این شهر اهل دلبری اند
پسرانش سیاه و چرک و لجوج
دخترانش سفید چون پری اند
پسرانش شبیه طعم دو سیب
دخترانش دهین شیرینند
ساکنان هتل پلازایش
عاشقان قدیم و دیرینند
پسرانش مسلما دودی
دخترانش عفیف و با ایمان
مردم شهر کربلا هستند
مردمی مثل مردم تهران
مردم شهر من همین تهران
عاشق هستند و اهل دلبری اند
پسرانش سیاه و چرک و لجوج
دخترانش سفید چون پری اند
یک تفاوت میان مردم من
با اهالی شهر کرببلاست
مردم من فقط پی پولند
عشق آنجا فراتر از دنیاست
عشق اینجا قرین ماشین است
روی شاسی سوار خواهد شد
و یقینا صف پری رویان
پشت Z4 قطار خواهد شد
با خودم فکر می کنم اصلا
عاشقی شیوه ایست ردانه
عاشقی پول گنده می خواهد
نه همین پول خرد یارانه