بی محابا همیشه پایش را
از گلیمش درازتر میکرد
صوت سبحان ربی الاعلاش
گوش ها را همیشه کر میکرد
جانمازش همیشه بود تمیز
پهن می ماند روی قالیشان
پینه ای مانده روی پیشانیش
مثل زخمی که مانده بر تهران
مثل آن ضربه ای که خورد و شکست
اعتماد عمومی شهرم
آه لعنت به مفسادان و فساد
با تمام سیاسیون قهرم
او زمین را برای خود می خواست
نه برای یتیم های نجیب
خیر خواهی پز جدیدی نیست
از دهان سیاسیون نو جیب
نه امیدی برای اصلاح است
نه توانی برای حفظ اصول
من نه اینم نه آن ولی هیهات
هر دو جبهه ست بین راه نزول
مثل املاک و فیش های عجیب
حرف حق نوش جانتان بشود
گرچه خوش مزه و نجومی نیست
گوشت بر استخوانتان بشود
شعر من هدیه ایست امروزی
آی مردان سخت دور اندیش
البته با تمام کمبودش
برگ زردیست تحفه درویش