سال شصت و یک،
چو ماه سومش از ره رسید
انفجار مین بعثی پای بابا را برید ...
پای خود را در ره دین داد بابایم ولی
با همان یک پا پدر تا عرش رحمان پر
کشید
پای خود را در جوانی داد اما تا ابد
امنیت را او برای مردم کشور خرید
پای خود را داد تا شیعه بماند سربلند
در عوض زخم زبان از عالم و آدم شنید
طعنه نامردمان کنکور بود و طرح و سوخت
هیچکس درد و غم پیری بابا را ندید
با همه دردی که در پا و کمر دارد پدر
خم به روی ابروان او نمی آید پدید
سینه ام پر درد و غم، از غربت
جانبازهاست
بارالها روزیم کن تا که من گردم شهید
گر گنه کارم ولی فرزند جانبازم، خدا
من به درگاه تو بستم سالها چشم امید
از وفای پای مصنوعی بابا معرفت آموختم
هر چه باشد او بود حتی مسن تر از وحید
کی شود روزی بگویم من تمام حرف خویش
درد این دل را که با عشقِ به بابا می
تپید
روز محشر تا علی(ع) بهر قضاوت می رسد
طعنه زن ها رو سیه بابای ماهم رو سپید
باید از این درد دلها چند دیوان شعر
گفت
باید از این درد دلها چند نقاشی کشید ...