صبح شد دوباره وقت سفر
حرکت سمت ایستگاه قطار
مقصدم باز مشهد شد
می کنم من سفر به سوی نگار
با تن خسته می رسم به حرم
السلام علیک یا سلطان
یا امام الرئوف ادرکنی
از ره دور آمدم به خدمتتان
روبروی دعای اذن دخول
ایستادند شیعیان مرتضوی
صف پشت در بهشت اینجاست
در همین صحن جامع رضوی
اشک شد روی گونه ام جاری
شد روا حاجت من سائل
گرچه هستم گناهکار ولی
اذن دادند تا روم داخل
با طمئنینه راه می افتم
روی سنگ های سفید و سیاه
با نگاهی به سوی گنبد زرد
می روم تا حریم ثارالله
چشم هایم ز اشک قرمز و خیس
روحم اما شده بسی دلشاد
مست آرامش حرم شده ام
می روم تا به صحن گوهرشاد
گره ای می زنم نگاهم را
به ضریح مطهر آقا
زیر لب با خضوع می گویم
بده امشب برات کرب بلا
شب رسیدست و باز باید رفت
شب شد و شد زمان خون جگری
شده ام باز راهی تهران
کرده ام ترک خانه پدری