آدمی می رسد به جایی که
بندد از پشت دست شیطان را
نکند سجده بر خدا حتی
می فروشد به سکه رضوان را
آه لعنت به بی حیایی که
حرمت مومنی شکست و سپس ...
تهمت و افترا به او می زد
کرده دنیا برای او چو قفس
نامسلمان بد زبان و حسود
از احادیث و آیه ها می گفت
حرمت کعبه را شکسته ولی
با تفاسیر از خدا می گفت
ظاهرش چون اهالی ایمان
باطن او شبیه اهل یهود
بر لبش داشت ذکر یا الله
مَثَل بارز منافق بود
دید شاعر برای یک لحظه
نام ناپاک روی شعر افتاد
شعر خود را چهار پاره نمود
بند پنجم به شعر پایان داد