بی انتها ...

در کودکی بی مادری سخت است مردم

اهل سقیفه منشا یک انحراف است

مسمار در با شعله ها در ائتلاف است

در کوچه بهر بردن حیدر مصاف است

بر روی دست مادرم جای غلاف است

در کودکی بی مادری سخت است مردم

 

مادر برای پاسداری از ولایت

آمد به سوی کوچه در اوج شجاعت

در پیش روی مادرم اهل شقاوت

دادند آنجا مزد و پاداش رسالت

در کودکی بی مادری سخت است مردم

 

با روح افلاکی شده از کوچه برگشت

مضروب و هتاکی شده از کوچه برگشت

با جسم حکاکی شده از کوچه برگشت

با چادر خاکی شده از کوچه برگشت

در کودکی بی مادری سخت است مردم

 

برگشت اما زخم سیلی بر رخ او ...

برگشت اما خون لخته روی بازو ...

برگشت اما دست دارد روی پهلو ...

برگشت اما او گرفت از شوهرش رو ...

در کودکی بی مادری سخت است مردم

 

شهر نبی در خواب ... اما خانه ما

مشغول غسل مادر ما هست بابا

بر روی مادر آب را می ریزد اسما

بابا گره زد آخرین بند کفن را

در کودکی بی مادری سخت است مردم

 

رفت و گذشت آن روزها می دید زینب

هجده سر از تن جدا می دید زینب

جوشیدن خون خدا می دید زینب

جسمش به زیر دست و پا می دید زینب

مادر ببیند صحنه را سخت است مردم



نوشته شده توسط سروده شده توسط وحید گل محمدی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
بی انتها ...

...

سائلش خضر و یوسف و حاتم
من که باشم شوم گدای علی

هر غلامی اسیر اربابی ست
از ازل من؛ سگ سرای علی

کاش می شد که جان من گیرد
ملک الموت در عزای علی

دردها را به جان خود بخرم
به یقین می رسد دوای علی

همه داراییم همین باشد
پدر و مادرم فدای علی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

اهل سقیفه منشا یک انحراف است

مسمار در با شعله ها در ائتلاف است

در کوچه بهر بردن حیدر مصاف است

بر روی دست مادرم جای غلاف است

در کودکی بی مادری سخت است مردم

 

مادر برای پاسداری از ولایت

آمد به سوی کوچه در اوج شجاعت

در پیش روی مادرم اهل شقاوت

دادند آنجا مزد و پاداش رسالت

در کودکی بی مادری سخت است مردم

 

با روح افلاکی شده از کوچه برگشت

مضروب و هتاکی شده از کوچه برگشت

با جسم حکاکی شده از کوچه برگشت

با چادر خاکی شده از کوچه برگشت

در کودکی بی مادری سخت است مردم

 

برگشت اما زخم سیلی بر رخ او ...

برگشت اما خون لخته روی بازو ...

برگشت اما دست دارد روی پهلو ...

برگشت اما او گرفت از شوهرش رو ...

در کودکی بی مادری سخت است مردم

 

شهر نبی در خواب ... اما خانه ما

مشغول غسل مادر ما هست بابا

بر روی مادر آب را می ریزد اسما

بابا گره زد آخرین بند کفن را

در کودکی بی مادری سخت است مردم

 

رفت و گذشت آن روزها می دید زینب

هجده سر از تن جدا می دید زینب

جوشیدن خون خدا می دید زینب

جسمش به زیر دست و پا می دید زینب

مادر ببیند صحنه را سخت است مردم

سروده شده توسط وحید گل محمدی

نظرات  (۱)

سلام علیکم 
باریک الله ...جزاک الله خیرا ...
آه مادر :(
پاسخ:
سلام

ممنونم

لطف دارید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی