بی انتها ...

یــلدا

چشمهایش آبی و مویش طلایی؛ ابرویش رنگ سیاه
او به تنـهاییست پاییز و زمستان و شب یـلدای من



نوشته شده توسط سروده شده توسط وحید گل محمدی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
بی انتها ...

...

سائلش خضر و یوسف و حاتم
من که باشم شوم گدای علی

هر غلامی اسیر اربابی ست
از ازل من؛ سگ سرای علی

کاش می شد که جان من گیرد
ملک الموت در عزای علی

دردها را به جان خود بخرم
به یقین می رسد دوای علی

همه داراییم همین باشد
پدر و مادرم فدای علی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

چشمهایش آبی و مویش طلایی؛ ابرویش رنگ سیاه
او به تنـهاییست پاییز و زمستان و شب یـلدای من

سروده شده توسط وحید گل محمدی

نظرات  (۲)

۰۳ دی ۹۲ ، ۱۴:۲۸ نفیسه سادات موسوی ایرایی
این بیت جدا از حاشیه هایی که بار اول که ثبتش کردین تو بداهه به همراه داشت برای ما ، از نظر چینش فصل ها و رنگها کنار هم ، خعلی بیت زیباییه 

شاعر بمانید 
پاسخ:
لطف شماست
سلام وحید ما...
در فراق تو ام و در دل تنگم گله هاست...
پاسخ:
ما بیشتر 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی