اون روزایی که شهر می جنگید
زیر آتیش و بمب و موشک ها
داد موشک جواب موشک بود
خواهش مردم از سپاه خدا
موشکا که به شهر می خوردن
وقتی که توی شهر غوغا بود
رو زمین هر کی فکر جونش بود
تو نگاهت به آسمونا بود
شهر یادش نمیره وقتی که
تو که پا میشدی برای نماز
پخش می شد صدای آژیر
تلاویو و نتانیا و ریاض
پیش چشمت حقیر و نا چیزه
هیبت پوچ گنبد آهن
ذوالفقارت رسید دیرالزور
قدر پَنجِت شکافت حصر یمن
شنبه بود آخرای آبان ماه
تا که وقت اذون ظهر رسید
تو رسیدی به آرزوهاتو
شهر توو اضطراب میلرزید
تو که بی ما به آسمون رفتی
راه تو رو زمین شکوفا شد
خون تو این درختُ رعنا کرد
کشورت خودکفا تو دنیا شد
گفته بودی که روی قبرت رو
بنویسن که مدفنش اینجاست
اون که عمری برای اسرائیل
از میون رفتن سری(ع) می خواست