تا سر دیوارهای خانه هیزم ریختند
با لگد بر درب، با تدبیر می زد دومی
یک نفر با تازیانه یک نفر هم با قلاف
ضربه را با پهنهء شمشیر می زد دومی
هرچه زد خسته نشد آن دشمن دین خدا
بین کوچه مادرم را سیر می زد دومی
مادرم را آب کرده غربت بابا علی
بین کوچه خنده با تحقیر می زد دومی
دست بابا بسته و دستان مادر را شکست
بی امان بر قلب زینب تیر می زد دومی