بی انتها ...

پهنهء شمشیر

تا سر دیوارهای خانه هیزم ریختند

با لگد بر درب، با تدبیر می زد دومی

 

یک نفر با تازیانه یک نفر هم با قلاف

ضربه را با پهنهء شمشیر می زد دومی

 

هرچه زد خسته نشد آن دشمن دین خدا

بین کوچه مادرم را سیر می زد دومی

 

مادرم را آب کرده غربت بابا علی

بین کوچه خنده با تحقیر می زد دومی

 

دست بابا بسته و دستان مادر را شکست

بی امان بر قلب زینب تیر می زد دومی



نوشته شده توسط سروده شده توسط وحید گل محمدی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
بی انتها ...

...

سائلش خضر و یوسف و حاتم
من که باشم شوم گدای علی

هر غلامی اسیر اربابی ست
از ازل من؛ سگ سرای علی

کاش می شد که جان من گیرد
ملک الموت در عزای علی

دردها را به جان خود بخرم
به یقین می رسد دوای علی

همه داراییم همین باشد
پدر و مادرم فدای علی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

تا سر دیوارهای خانه هیزم ریختند

با لگد بر درب، با تدبیر می زد دومی

 

یک نفر با تازیانه یک نفر هم با قلاف

ضربه را با پهنهء شمشیر می زد دومی

 

هرچه زد خسته نشد آن دشمن دین خدا

بین کوچه مادرم را سیر می زد دومی

 

مادرم را آب کرده غربت بابا علی

بین کوچه خنده با تحقیر می زد دومی

 

دست بابا بسته و دستان مادر را شکست

بی امان بر قلب زینب تیر می زد دومی

سروده شده توسط وحید گل محمدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی