بی انتها ...

سال شصت و یک، چو ماه سومش از ره رسید

سال شصت و یک، چو ماه سومش از ره رسید
انفجار مین بعثی پای بابا را برید ...

پای خود را در ره دین داد بابایم ولی
با همان یک پا پدر تا عرش رحمان پر کشید

پای خود را در جوانی داد اما تا ابد
امنیت را او برای مردم کشور خرید

پای خود را داد تا شیعه بماند سربلند
در عوض زخم زبان از عالم و آدم شنید

طعنه نامردمان کنکور بود و طرح و سوخت
هیچکس درد و غم پیری بابا را ندید

با همه دردی که در پا و کمر دارد پدر
خم به روی ابروان او نمی آید پدید

سینه ام پر درد و غم، از غربت جانبازهاست
بارالها روزیم کن تا که من گردم شهید

گر گنه کارم ولی فرزند جانبازم، خدا
من به درگاه تو بستم سالها چشم امید

از وفای پای مصنوعی بابا معرفت آموختم
هر چه باشد او بود حتی مسن تر از وحید

کی شود روزی بگویم من تمام حرف خویش
درد این دل را که با عشقِ به بابا می تپید

روز محشر تا علی(ع) بهر قضاوت می رسد
طعنه زن ها رو سیه بابای ماهم رو سپید

باید از این درد دلها چند دیوان شعر گفت
باید از این درد دلها چند نقاشی کشید ...



نوشته شده توسط سروده شده توسط وحید گل محمدی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
بی انتها ...

...

سائلش خضر و یوسف و حاتم
من که باشم شوم گدای علی

هر غلامی اسیر اربابی ست
از ازل من؛ سگ سرای علی

کاش می شد که جان من گیرد
ملک الموت در عزای علی

دردها را به جان خود بخرم
به یقین می رسد دوای علی

همه داراییم همین باشد
پدر و مادرم فدای علی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

سال شصت و یک، چو ماه سومش از ره رسید
انفجار مین بعثی پای بابا را برید ...

پای خود را در ره دین داد بابایم ولی
با همان یک پا پدر تا عرش رحمان پر کشید

پای خود را در جوانی داد اما تا ابد
امنیت را او برای مردم کشور خرید

پای خود را داد تا شیعه بماند سربلند
در عوض زخم زبان از عالم و آدم شنید

طعنه نامردمان کنکور بود و طرح و سوخت
هیچکس درد و غم پیری بابا را ندید

با همه دردی که در پا و کمر دارد پدر
خم به روی ابروان او نمی آید پدید

سینه ام پر درد و غم، از غربت جانبازهاست
بارالها روزیم کن تا که من گردم شهید

گر گنه کارم ولی فرزند جانبازم، خدا
من به درگاه تو بستم سالها چشم امید

از وفای پای مصنوعی بابا معرفت آموختم
هر چه باشد او بود حتی مسن تر از وحید

کی شود روزی بگویم من تمام حرف خویش
درد این دل را که با عشقِ به بابا می تپید

روز محشر تا علی(ع) بهر قضاوت می رسد
طعنه زن ها رو سیه بابای ماهم رو سپید

باید از این درد دلها چند دیوان شعر گفت
باید از این درد دلها چند نقاشی کشید ...

سروده شده توسط وحید گل محمدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی